آدریانآدریان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

آدریان عشق مامانღ

تاتی تاتی

این روزها با هم تمرین راه رفتن میکنیم و تو شاد قدمهایت را برمیداری. پسرم آهسته چه قدر با عجله گام برمیداری یک قدم من چند قدم تو راهی طولانیست تا مردانگیت آهسته تر گام بردار می خوانم برایت تاتی تاتی تا تو با شوقی بیشتر گام برداری و باز هم تاتی تاتی ...... حال به من تکیه کن فرزندم ...از بالای سر زل میزنم به لبخندت خم میشوم میبوسمت تا بهتر در خاطرم ثبت شود نکند فراموش کنم کودکیت را آن زمان که مردانه محکم و استوار قدم خواهی زد پسرم بخند به همین زیبایی حتی در جوانیت نگذار برایم کهنه شود خاطراتت که نمی خواهم آن روزها را .... قدم بزن پسرم تمام عمرت اما راه درست را پیدا کن راهی که او نشانت میدهد حتی اگر من نبودم شاد باش اما در راهش او...
28 شهريور 1392

آدریان و داداشیهاش

فداتون بشم که اینقدر ماهین خدا را شکر که تو و نی نی های خاله همدیگه را دوست دارین عزیزای من البته آرتینم هنوز فینگوله تو هم که تا ازت غافل میشیم میری سراغش شده حکایت تو و آرتان که وقتی به دنیا اومده بودی دایم پیشت بود و البته روزی صد بار دستاشو میشست که مثلا" تو مریض نشی دوستون دارم کوچولو های من همتون بلایین یه روز که میریم خونه مامان زری بیچاره تا میام فکر  کنم یه نفس راحت میکشه از بس شیطونی میکنین.اما ما عاشق همین شیطنت هاتونیم اینم اولین عکس سه نفرتون تو جات راحته مامانی؟ آدریان و آرتان آرتانم میگه خاله من عاشق ولگاگ آدریانم آرتان و آرتین فسقلهای خاله عزیز دلمی که اینقدر مرد شدی ...
27 شهريور 1392

موشیییییییییی

عزیز دلمی که اینقدر با هوشی امروز که داشتی تند تند واسه خودت تو خونه سینه خیز میرفتی یه دفعه  توپت را زیر مبل دیدیو رفتی سمتش اما چون فکر کردی سرت میخوره به مبل اومدی از بین میز و مبل رفتی مامانی هم زود ازت عکس گرفت خوشحال شده بودی به توپت رسیدی برداشتی و اومدی بیرون دوست دارم گلم که این قدر عاقل شدی آفرین مامان     ...
23 شهريور 1392

10 ماهگی قند عسلم

سلام سلام صد تا سلام عزیزکم وای 10 ماهه شدی مبارک چه زود گذشت و تو روز به روز بزرگتر میشی  آره مامانی چند روزیه که وارد 10 ماه شدی ولی من نتونستم زودتر بیام واست بنویسم آخه حال مامانی این روزها زیاد خوب نیست اما قول میدم خوب شدم بیام زود زود واست بنویسم مامانی به قربونت این روزها خیلی شیطون شدی موش موشکم تا که یه اشنا و مخصوصا" خاله سمیه را که میبینی وقتی بهت سلام میکنن براشون ناز میکنیو سرت را میندازی پایین و میخندی خیلی خوردنی شدی بمیرم برات خیلی هم درد داری واسه اینکه دندون بالایی هات میخواد در بیاد و تو هم باز کم اشتها شدی و دیگه اینکه چند روزیه که قشنگ میگی    (( آب )) و دیگه اینکه با ناز میگی (( اده )) یعنی بد...
23 شهريور 1392

بهترین حس زندگیم

وای خوشحالم اندازه تمام دنیا آخه دلیل داره و دلیلش غیر از تو چی میتونه باشه پسرکم من تو را ساعت 12 خوابوندم و اومدم یه کمی وب گردی که ساعت 1 صدا گریه ات اومد منم زودی اومدم پیشت خوابیدم شیرت بدم که دیدم نمیخوری یه دفعه خودت را کشیدی تو بغل مامانی و سرت را گذاشتی رو سینم و در کمال تعجب خوابت برد . وای خدا بهترین حس دنیا بود که تجربه کرده بودم اینکه تو در اغوشم ارامش داری را با هیچی عوض نمیکنم عزیزکم منم بوست کردم و نازت کردم و تا خوابت سنگین شد اومدم دوباره بلند بشم که دوباره چرخیدی منم زودی خودمو زدم به خواب که دیدم دوباره  اومدی بغلم و ایندفعه بغلم کردی مرسی مامانی دوست دارم عشقم منم تا خوابت برد زود اومدم واست نوشتم اخه خیلی خ...
19 شهريور 1392

عاشق همین شیطنت هاتم

سلام گل پسرم ... تاج سرم یه دنیا بوسسسسسسسسس واسه تو یه دونه پسر که مانندش را هیچ کس نداره درست خوندی هیچ کس و من اینو باور دارم که تو بهترین پسر دنیایی در هر زمان و هر شرایطی مامانی به فدات که اینقدر پسر خوبی هستی این روزها که مامانی میره باشگاه مثل یه بچه خوب پیش بابایی میمونی بابایی هم خوب مواظبته اخه نگران بودم نتونه مواظبت باشه اما امتحانشو پس داده روز اولی که گذاشتمت پیشش همش دلم با تو بود اصلا" نفهمیدم چه طور ورزش  کردم یه لحظه صورت ماهت از جلو چشمام کنار نمیرفت چه قدر دوری ازت سخت بود بعد هم که اومدم با بابایی اومده بودید پیشواز مامانی دم در تو هم از دور که منو دیدی جیغ میزدی قربونت بشم و پریدی بغلم منم کلی بوسیدمت اخه و...
16 شهريور 1392

سفر شمال

سلام گل پسر مامانی خیلی وقته واست ننوشتم آخه رفته بودیم شمال با دایی فرامرز و خاله سمیه و مامان زری به تو یکی که خیلی خوش گذشت همش دورت شلوغ بود و از این بغل به اون بغل بودی اونا هم حسابی لوست کردن و تو هم بغلی شدی حالا از وقتی اومدیم همش میخوای بیای بغلم خودت را رو زمین دنبالم میکشی و مامان میگی و دستت را دراز میکنی بغلت کنم اینم بگم تو این سفر بیشتر از همیشه و واضح مامان میگفتی قربون اون مامان گفتنت بشم مامانی که دیگه هیچ کس و هیچ چیز واسم به جز تو مهم نیست و دیگه اینکه از زمانی که اومدیم به دست و صورتت دونه زده که بردیمت دکتر گفت حساسیت به نیش حشره بوده بمیرم برات مامانی اینم سوغاتیه شماله   اما از سفرت بگم که کلی تو دریا حال ...
7 شهريور 1392