آدریانآدریان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

آدریان عشق مامانღ

11 ماهگی مرد من

1392/8/12 2:36
نویسنده : مامان سپیده
731 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم دوست دارم هوارتاقلب جون مامان دو هفته ای هست 11 ماهه شدی اما شیطونیات و البته بی حوصلگی مامان نمیزاره بیام و واسه عزیزترین موجود زندگیم بنویسم اخه مامانی من تنها امیدم تویی واسه زندگی .لبخندهای هر روزه ی توست که بهم جون میده و هر چقدر هم که بخوام واسه وجودت ازت تشکر کنم بازم کمه اما بهترینم بدون همیشه و هر لحظه وجود توست که باعث ادامه  زندگیم میشه بعد از داشتنت وابستگیم به این کره ی خاکی بیشتر شده و همش از این که روزی کنارت نباشم وحشت دارم و از اون روز میترسمناراحت اخه حس کردنت دیگه نمیتونه از ذهنم پاک بشه باید هر لحظه کنارم باشی تا نفسهام با نفسهات به شماره بیفته اما از این حرفها بگذریم بذار از این روزهات بگم و اینکه چقدر واسمون عزیزتر از قبل شدی پسرم این روزها واقعا شیطون شدی از هر جا که بگی دستتو میگیری و میاستی و همش از در و دیوار و مبل و میز تلویزیون بالا میری چند روز پیش  هم رفته بودی رو میز تلویزیون خوابیده بودی و دیگه اینکه همه جا کثیفه انگار تمیزی با خونمون خیلی فاصله داره و شبا که میخوابی من تمیز کاری میکنم بابا هم همش میگه ول کن فردا باز همینجوره اما من هر روز باور دارم که فردا اینگونه نیست و همیشه خستم و دیگه اینکه یکم زورگو شدی و میخوای کار خودتو بکنی و همش تا نمیزاریم سرتو پرت میکنی عقب و جفت پا میکوبی زمین و گریه خدا این قسمتو اصلا دوست ندارم و امید دارم که خوب بشی خونه هر کسم میریم همه جا را بهم میریزی منم میدونم مامانی این کارا واسه درک محیطه و شیطونی حساب نمیشه اما خجالت میکشم و دوست دارم تو سرت به کار خودت باشه میدونم توقع زیادیه اما چه کنم بازم میگم من یه مادرم و دیگه اینکه وقتی کار بدی میکردی و مامان یه دفعه میگفت اااااه تو هم یاد گرفتی منا دعوا کنی و تا میگم اههه تو هم میگی اهههه و حالا تا میبینی من وبابایی میخندیم دیگه واست شده بازی اما امان از اون موقع که کسی دعوات کنه یه چند روزی با طرف قهر میکنیمتفکر مثل مامان جهان که تا بهت گفته بود نرو سر سیم برق که البته واسه خودت گفته بود باهاش دو روزی قهر بودی و ما هم از همه جا بیخبر نمیدونستیم چرا دیگه بالا نمیری و تا میبریمت گریه میکنی که مامان جها گفت واسه اینه که بهش گفتم کار خطرناک نکن واخر هم بنده خدا مجبور شد ببردت پارک تا با هم کلی اشتی کننین و از اون به بعد هم دیگه با گریه میای خونه خودمون  و دیگه اینکه هر روز وسط اشپزخونه کشو ها را خالی میکنی و با وسایل بازی و با طی و جارو هم کمک مامان میکنی اخه چقدر بگم گل پسر مامان اهان و یه هفته ای هست که چند قدمی چهار دست وپا میری  و تا خسته میشی بقیه را سینه خیز ادامه میدی و اینکه  متنفری من با تلفن حرف بزنم و همش میخوای به تو توجه کنم خلاصه اینکه خیلی دوست دارم گل مامانی با همه این شیطنتات زندگی با تو واقعا میارزید میبوسم اون صورت ماهتو عروسکم 

این پلاک هم مامان زری واسه به دنیا اومدنت گرفت که من و بابایی کادو تولدت زودتر رفتیم واسش زنجیر خریدیم مبارکت باشه مامانی به شادی استفاده کنیماچبغل

این عکس ها را هم خاله جونی خونشون گرفتهقلبقربونتون بشم

اینم زمانی که شیطونی میکردی گرفتم لازم به شرح نیستنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی غزل جون
16 آبان 92 23:30
چه عجب بالا خره شما اومدید؟
مامان سپیده
پاسخ
وای خانومی چه کنم نمیذاره از بس شیطون شده شما به گلی خودت ببخش
مامانی غزل جوون
3 آذر 92 14:28
چه مردی شده واسه خودش مامانی بیشتر حوصله کن ولحظه لحظه پسر کوچولتو ثبت کن همین خاطرات براش موندنی میشه همیشه شاد باشی
مامان سپیده
پاسخ
چشم عزیزم بازم شرمنده امیدوارم غزل جونمم خوب باشه