عروسک من
مامانی به فدات میخواستم واست شعری که همیشه میخونم برات را بنویسم تا همیشه تو ذهنت و قلبت باشه عروسکم مامانی این شعر را خیلی دوست داره و از کودکی خودش باهاش کلی خاطره داره واسه همین توی نجوا هام واست زمزمه اش میکنم تا یادم نره کودکیم و کودکم را
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
رو تخت خواب مخمل ابیش خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونو خریده
قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده
قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده
عروسک من چشمهاتو باز کن وقتی که شب شد اونوقت لا لا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن
توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن
نمیدونم چقدر این شعر را درست واست میخونم یا اینکه کجاها ایراد داره فقط اینو میدونم که خیلی وقتها این شعر ارومت میکرد امیدوارم الان که داری میخونیش هم ارومت کنه عزیزکم چون من با یه دنیا عشق واست زمزمه اش میکردم تا تو لالا کنی اروم مثل همون عروسک قصه ام