مرد شدی مامانم
فدات بشم مامانی الان که واست مینویسم هنوز باورم نمیشه که اینقدر مرد شدی خدایا عظمتت را شکر. امشب که باز مثل دیشب اومدم بهت دنت بدم شما هم که سابقت خرابه بالا آوردی و منم عصبانی بد دعوات کردم گل پسرم هم که دید من عصبانیم اول گریه کرد بمیرم برات تا دید فایده نداره هی دلبری کرد و خندید بازم تا دید خیر بی تاثیره و مامانی همچنان عصبانیه هی از من بالا اومدی که مثلا" از دلم در بیاری اما دیدی نه انگار اینبار مامانی خیلی ناراحته بابایی بهت گفت پسرم مامان ناراحته بوسش کن تو هم دستای کوچولوتا گرفتی به تخت و اومدی چند بار بوسم کردی وای باورم نمیشد که پسرم اینقدر بزرگ و فهمیده شده باشه از خوشحالی اشک تو چشمای بابایی جمع شده بود و منم فقط بوست میکردم و فشارت میدادم میخواستم حست کنم به بابایی گفتم باورم نمیشه دارم از خوشحالی بال در میارم در گوشت گفتم پسرم تو بهترین اتفاق زندگیمی دوست دارم بیشتر از هر زمانی بعد هم ازت معذرت خواهی کردم که دعوات کردم بعد هم از خوشحالی زود زنگ زدم واسه مامان زری تعریف کردمآخه باورش سخته پارسال این موقع همش تو فکر اتاقت بودم و آماده کردنش واسه گل پسرم و همش میگفتم کاش میشد یه لحظه از تو شکمم درش بیاریم ببینیم چه شکلیه اما حالا تو بغلمی و بوسم میکنی خدایا شکرت واسه این نی نی باهوش
اینجا هم اولین باره که موفق شدی از زیر میز بیای آشپزخونه فسقلم اول گریه میکردی که چرا نمیتونی بیای مامانت نباشه تو گریه کنی
اینجا هم که نمیدونستی از خوشحالی موفقیت چه کار کنی و کم کم اومدی جلو
آفرین مامان
موشم این روزها کلی شیطون شدیو البته خوردنی