دوباره مریض شدی
سلام دردونه ی مامان دلم واسه نوشتن برات کلی تنگیده بود ببخش که نتونستم زود بیام بنویسم اما حالا با کلی خبر از شیطونیهات اومدم و البته مریضی تو گل پسرم .چند روزی که پسرکم هر غذایی میخوری بالا میاری و تو این 10 روزه 100 گرم وزن اضافه کردی مامانی هم همش در حال تعویض لباس و غذا دادن و گریه کردن و غصه خوردن آخه مامانم همه ی بچه ها همسنت از تو چاقترند تو لاغر که هستی غذا هم به زور میخوردی حالا هم که دیگه همه را بالا میاری آخرش هم منو دق میدی تا بالا میاری قرمز میشی دلم واست کباب میشه البته قبل هم اگه دارو میخوردی بالا میاوردی اما حالا دیگه ....... این روزها خیلی خستم مامانی هم از لحاض روحی هم جسمی فقط خنده های تو بهم امید تحمل میده بردمت دکتر گفت ریفلاکس معده داری دارو داد که اونم با کلی ترفند بهت میدم بعضی وقتها که داروتم بالا میاری خدا کنه زود خوب بشی من که بهت گفته بودم مامانی دیگه مریض نشو حالا میفهمم مامانم الکی پیر نشده از دست تو منم پیر میشم
اما جونم برات بگه از شیطونیهات دیروز داشتم غذا میپختم اومدم دیدم نیستی رفته بودی زیر مبل تازه اونجا را کشف کردی بعد هم که صدات کردم زودی اومدی بیرون منم ازت عکس گرفتم قربونت بشم
بعد هم که رو دستات بلند شدی که این حرکتتم جدیده میدونی مامانی این کارت را دوست داره توهم دلبری میکنی دعوات نکنم منم دعوات نکردم
بعد هم که گذاشتمت رو مبل که تلویزیون ببینی زودی پات را گرفتی بکنی دهنت این که کار همیشگیته پای خودت کم نیست تا من پاهاما دراز میکنم میدویی بیای پای منم یا هر کس دیگه را بگیری کلن به پا علاقه داری اما من اجازه نمیدم مامانی مریض میشی
قربون اون ژستتم بشم که آخر کلاسه