آدریانآدریان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آدریان عشق مامانღ

اینم یه عکس میراثی

عزیز دلم 14 خرداد با مامان زری و خاله سمیه رفتیم کوه صفه مامان زری گفت بزار یه عکسی که منم مثلش را دارم ازت بگیریم اخه میگن تو شبیه خودمی واسه همین این مدل عکس رو چمن ارثیه ...
27 خرداد 1392

7ماهگی عسلم

عزیز دلم دیگه یه نیمه مرد شدی 3 روز پیش بردیم واکسنت را زدیم و تو گلم کلی جیغ زدی البته از سری قبل کمتر بود چون گلم بزرگتر شدی و من عاشقتم.چند روزی که کامل غلت میزنی گلم چقدر عروسکم به خودت فشار میاری که بلند بشی منم دلم واست میسوزه اما خوشحالم که تازه پا گرفتی و وقتی میگیریمت رو پا کلی ذوق میکنی و میخندی پسرم قربونت بشم که یاد گرفتی وقتی ذوق میکنی میگی گییییییییی وای میمیرم برات وقتی میشنوم این کلمه را میگی بابایی هم که اینا میدونه ظهر که اومد و تو مثل همیشه دلبری کردی که بغلت کنه هی بهت گفت به مامان بگو گیییییی و تو گلم تکرار میکردی خدایا شکرت که این لحظه ها را میبینم اخه تو عزیزترینمی وای دلم میخواد بخورمت البته میخورمت تو هم کلی میخ...
23 خرداد 1392

ترس جدایی....

پسرم دوست دارم انقدری که از  بزرگ شدنت و اینکه منا تنها بزاری و  واسه اغوشم بزرگ بشی وحشت دارم اما میدونم باید بی منت دوست داشته باشم و هر زمان که خواستی آزادت بزارم آزاد ....آزاد ولی چه کنم من یه مادرم و کم طاقت و ترس از زمانه ..... دلم میخواد همیشه مال من باشی و هر زمان که اراده کنم مثل حالا با بوسه ای قهقه ی خنده هات را بشنوم این نیازت به من وقتی گرسنه ای یا ترسیدی منو می ترسونه از زمانی که دیگه بهم نیاز نداری اون زمان من کجای زندگیتم پسرم؟   ...
18 خرداد 1392

5ماهگی نفسم و اولین مسافرت 3 نفره

عشقم بابایی مارا واسه اولین مسافرت برد کیش و چقدر گلم تو دوست داشتی همش جیغ میزدی و ذوق می کردی همه هم باهات بازی می کردند و از زیباییهات تعریف میکردند  منم به بابایی گفتم این بهترین مسافرتم بود چون تو پیشمون بودی و لذتش چند برابر.بابا هم خیلی کمکم کرد که از تو مواظبت کنم ...
16 خرداد 1392

6ماهگی گلم

پسرم این روزها بیشتر از قبل شیرین شدی ومن چقدر دوست دارم .وای خدایا اصلن نمیتونم تصورکنم روزهایی که تو نبودی را .....ازت ممنونم که شدی دلیل زندگیم ...
14 خرداد 1392